سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
زیباترین
مطالب خودم و چیزای جالب
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 25757
کل یادداشتها ها : 11
خبر مایه


بسم الله الرحمن الرحیم 

بانگی از دور بر آمد که سحر نزدیک است                                همه تکبیر بر آرید خبرنزدیک است

رقص خورشید چه زیبا شده در وقت وصال                            شکر ایزد که دگر قرص قمر نزدیک است

آسمانی بنگارید و دل آذین بندید                                        حال دل تازه و نوروز دگر نزدیک است

کیمیا در گرانی ست به هر کس ندهند                                  فصل تبدیل شدن خاک به زر نزدیک است

چشم امید همه مات شده رو به خدا                                      استجابت شدن اهل نظر نزدیک است

مثل آن کودک معصوم به هنگام غروب                                ازسرکوچه ببینید پدرنزدیک است

رهبراشهرچراغان قدمت گلباران                                          سجده ی شکرگذاریم سفرنزدیک است

 شعری ناقابل هدیه به رهبری انقلاب به مناسبت سفر ایشان به شهر نورانی قم المقدسه -  احسان وفایی


  

گویم ز امام صادق این طرفه حدیث                  تا شیعه او به لوح دل بنگارد : 

    فرمود که بر شفاعت ما نرسد                       هر کس که نماز را سبک بشمارد

شهادت امام صادق علیه السلام بر همه شیعیان جعفری تسلیت باد

یه مدینه، یه بقیعه

 یه امامی که حرم نداره 

سینه زن ها، کسی نیست تا

 روی قبرش یه دونه شمع بذاره

 

                                                   یا امام صادق
  

مدادرنگی عاشقانه...

داخل جعبه مدادرنگی غوغایی بود. همه آنها بجز مداد سفید با هیجان صحبت می کردند. هر کدام از آنها می خواست ثابت کند که از بقیه قوی تر است.


مداد قرمز می گفت: اگر از این جعبه بیرون بروم و به روی کاغذ سفید برسم، همه آن را غرق خون می کنم. مداد آبی فریاد می زد: من روی آن کاغذ سفید دریای طوفانی می شوم که موجهای بلندش همه چیز را خرد می کند.


مداد نارنجی که در وسط نشسته بود، با صدای بلند گفت: اما من از همه شما قوی ترم. چون به رنگ شعله های آتش هستم. من می توانم همه جا را به آتش بکشم.


مداد سبز تیره از انتهای جعبه فریاد زد: قدرت در دستهای من است. من به رنگ تانکها و مسلسلهای بزرگ هستم.


مداد سیاه با خونسردی گفت: اما اگر من وارد میدان شوم بر همه شما غالب می شوم و همه جا را تیره و تار می کنم. بقیه مداد رنگی ها ساکت شدند. مثل این که حق با او بود. مداد سیاه از همه قوی تر بود.


در این موقع مداد زرد بلند شد و با کمی خجالت گفت: من فکر می کنم از مداد سیاه قوی تر باشم چون همرنگ خورشید هستم و نور خورشید سیاهی و تاریکی را از بین می برد. مداد رنگی ها به فکر فرو رفتند.


مداد سفید که تا به حال سکوت کرده بود، بلند شد و با صدای بلند گفت: دوستان! به نظر من قوی ترین افراد، کسانی هستند که برای دیگران آرامش و امنیت بیشتری فراهم می کنند، نه کسانی که زور بیشتری دارند و می توانند همه چیز را خراب کنند، پس رو به مداد آبی کرد و گفت: تو قدرتمندی اگر به رنگ آبی آسمان باشی، چون همه موجودات در زیر آسمان آبی احساس امنیت می کنند.


پس خطاب به مداد قرمز گفت: رنگ تو هم مظهر قدرت است. چرا که می توانی به رنگ لاله های سرخ باشی که یادگار شجاع ترین مردان روزگار است. یا به رنگ گل سرخ که نشانه عشق است. مداد سفید پس از سرفه کوتاهی به مداد سبز نگاهی کرد و گفت: تو هم قوی هستی. رنگ سبز رنگ آرامش بخش است. تو می توانی به رنگ جنگلهای سرسبز باشی که نشانه قدرت آفریننده ی آنهاست، تو می توانی به رنگ برگ درخت زیتون باشی که نشانه صلح و آرامش جهانی است، من و تو و مداد قرمز می توانیم پرچم سه رنگ سرزمینی باشیم که انسانهای پاکش خواستار صلح و دوستی اند.


همه مداد رنگی ها به آرامی سر جای خودشان قرار گرفتند و به فکر فرو رفتند. دیگر به قدرت نمی اندیشیدند بلکه این بار هر کدام فکر می کرد که چگونه می تواند زیباترین و عالی ترین طرحهای عاشقانه را رنگ آمیزی کند